بیتجربگی والدین در تربیت فرزندان اول
ترتیب فرزندان در خانواده در تربیت و شکلگیری شخصیت فرزندان و البته رفتار والدین تاثیرگذار است. فرزندان بر اساس این که فرزند چندم خانواده هستند رفتار متفاوتی از والدین میبینند که این رفتارها دلایل مشخصی دارد. در این نوشتار قصد داریم راجع به بچههای اول خانواده صحبت کنیم.
وقتی فرزند اول خانواده به دنیا میآید پدر و مادر بسیار خوشحالند و فرزند خود را بهترین و استثناییترین بچه میدانند. این احساس به دلایل مختلفی به وجود میآید که اولین آن به دلیل بیتجربگی در روند رشد کودکان است. والدین چون در جریان ریز اتفاقاتی که طی رشد فرزند میافتد قبل از این نبودهاند تصورشان بر این است که فقط فرزند آنها دارای این رفتار است، برای همین فکر میکنند که فرزندشان منحصر به فرد است. دلیل دوم این است که معمولا والدین میخواهند بهترین والدین باشند. زن و شوهری که هنوز بچهدار نشدهاند هرگاه کودکی را در حال گریه میبینند و یا وقتی کودکی را در حال رفتار ناشایستی میبینند با خود میگویند که عجب والدین بیمسوولیتی دارد، من که به هیچوجه نمیگذارم فرزندم اینگونه شود. در حالی که خیلی از اتفاقها و رفتارها برای همه بچهها است و جزو روند رشدی آنهاست. آنها در ابتدا با خود میگویند من کاری میکنم که فرزندم بهترین باشد و در تربیت او مانند بقیه پدر و مادرها رفتار نمیکنم، در صورتی که ماهیت پدر و مادری یک چیز است و آن تربیت و پرورش روحی و جسمانی همهجانبه فرزند و هیچ والدین و فرزندی خالی از اشکال نیستند به این دلیل که هیچ انسانی کامل نیست. والدین وقتی دارای اولین فرزند خود میشوند احساس میکنند که خودشان و فرزندشان کاملا منحصربهفردند در حالی که باید بدانند روند رشدی متعادل کودکان روندی است که در همه یکسان است (البته تفاوتهای بسیار کمی با هم دارند که به مسائل مختلف مربوط میشوند اما بهطور کل میتوان از یک روند طبیعی نام برد) این دانش با چیزی غیر از مطالعه و مشاوره با افراد کاردان صورت نمیگیرد. شما به عنوان والدین باید بدانید که فرزندتان چه موقع به پزشک احتیاج دارد و چه موقع مثلا یک دلدرد ساده دارد و اینها در اولین فرزند احتیاج به مطالعه و دقت فراوانی دارد چرا که شما کاملا بیتجربه هستید.
حساسیت والدین
والدین روی فرزند اول خود تا وقتی زنده هستند حساسیت بیش از حد دارند، به این صورت که از او توقع بیشتر دارند. میخواهند فرزندشان بهترین باشد. از اشتباهات او بیش از حد ناراحت میشوند. او را همیشه بچه میدانند. خود را در تصمیمگیریهای او بیشتر از بقیه بچهها دخیل میدانند و معمولا بیشتر ایرادات او را میگویند تا خوبیهایش را. این حساسیتها معمولا باعث میشود که فرزندان اول همیشه از والدین خود شاکی باشند که چرا بین او و دیگر فرزندانشان تفاوت قائلند. بچه اول معمولا وقتی میخواهد تفریح کند از نظر والدین بزرگ شده است و هرگاه میخواهند تصمیم بگیرند هنوز بچهاند. این حساسیتها برای این است که والدین فکر میکنند فرزند اول مثل پرچم خانواده و معرف والدین میماند. والدین همیشه دارند در برابر دیگران به او میبالند پس اگر اشتباهی کند این خانواده است که زیر سوال میرود پس باید چهار چشمی مراقبش بود و برای هر اشتباهی تنبیهش کرد. این حساسیتهای دست و پاگیر معمولا باعث میشود فرزندان اول کمتر از بچههای دیگر پیشرفت کنند با این که هوش فرزندان اول معمولا بیشتر از بقیه فرزندان خانواده است. آنها بیشتر از فرزندان دیگر احساس تنهایی میکنند و بیشتر در معرض افسردگی قرار میگیرند، چرا که معمولا آزادی تصمیمگیری ندارند و همیشه تحت مراقبت هستند و کمتر فرصت تجربه دارند چون معمولا والدینشان میخواهند راه درست را به آنها در همه چیز نشان دهند.
تجربیات بعد از واقعه
والدین برای بچه اول معمولا بسیار شتابزده تصمیم میگیرند. منظور از شتابزده این است که فقط به دانش خود بسنده و فکر میکنند همه چیز را در مورد فرزندشان میدانند مخصوصا در زمانهای بحرانی. مثلا اگر فرزندشان کار اشتباهی کند معمولا در اولین فرصت با او برخورد میکنند و بدون این که آن مسئله را ریشهیابی کرده و به دلایل آن پی ببرند فرزندشان را تنبیه و یا توبیخ میکنند. والدین برای این که فرزند دیگری نداشتهاند و تجربیاتی ندارند با فرزندشان که معمولا یک یا چند نسل از آنها جلوتر است تازه به تجربه مینشینند. به دلیل اختلاف نسلها و عوض شدن جامعه و دوران معمولا فرزندان رفتارهایی دارند که با نسلهایپیشینشان متفاوت است و چون والدین از این اختلافها آگاهی ندارند و معیارهایشان براساس نسل خودشان است براحتی به قضاوت رفتارهای کودکشان دست میزنند و به نتیجه میرسند که این رفتار بد یا خوب است. برای همین وقتی فرزندان دوم به دنیا میآیند والدین به خاطر این که یک تجربه داشتند راحتتر با فرزند دومشان کنار میآیند و یکی از شکایتهای فرزندان اول همیشه این است که خواهر و برادران دیگر ما بسیار آزادترند. والدین معمولا فرزندان اول خود را در درس خواندن اجبار میکنند و در انتخاب رشته تحصیلی او را به آنچه خودشان میخواهند سوق میدهند اما به راحتی ممکن است دست فرزندان دیگر خود را در انتخاب رشته آزاد بگذارند. در زمینههای دیگر نیز از انتخاب وسایل شخصی، لباس پوشیدن، آرایش موها و... تا انتخاب همسر همیشه فرزندان اول بیشتر تحت فشار والدین هستند. این تجربیاتی که هنگام رشد فرزند اول به دست میآید معمولا همهاش به درد فرزندان بعدی میخورد و فرزندان اول معمولا از خودشان به اسم موش آزمایشگاهی والدین نام میبرند. در واقع فرزندان اول راهگشای فرزندان دیگرند.
مساله این است
نمیتوان به این دلیل که پدران و مادران بیتجربه هستند به آنها حق داد که هر طور خواستند با فرزند اول رفتار کنند و هر تجربهای را با هر آزمایشی میخواهند با فرزند اولشان به دست آورند. گاهی والدین به فرزندان خود ضربات جبرانناپذیری میزنند که باعث از بین رفتن مقطعی از زندگی فرزندشان میشود، مثلا فرزندی که در دوران بلوغ است و والدینی که هیچ تجربهای ندارند و حساسیت شدیدی در تربیت فرزندشان به خرج میدهند را تصور کنید، ناگفته پیداست که تمام این مسائل باعث میشود که فرزندشان را بدون این که بخواهند آزار دهند و نتوانند در این دوران به او کمکی کنند و با او دوست باشند. معمولا والدین فکر میکنند ایراد از فرزندشان است که نمیتوانند با او ارتباط برقرار کنند و فرزند دومشان که با او ارتباط خوبی دارند برای این است که خود او خوب است و میتواند با آنها ارتباط برقرار کند. در صورتیکه اگر به رفتارهای خود نگاه کنند متوجه میشوند که رفتار آنها با دو فرزندشان متفاوت است. اشتباه دیگر والدین این است که بدون این که به رفتارشان دقت کنند نیتشان را در نظر میگیرند. آنها همیشه میگویند ما به نفع فرزندمان تصمیم میگیریم، برای او دلسوزیم و خیرش را میخواهیم و متاسفانه گاهی پشت این نیات پنهان میشوند و رفتارهای خود را توجیه میکنند. والدین باید بدانند که بیتجربهاند و فرزند اولشان در هر سنی که باشد آنها تجربه قبلی آن دوران را نداشتهاند و امکان دارد اشتباه کنند.
چه باید کرد؟
با این همه هستند پدر و مادرانی که در تربیت فرزند خود بسیار موفقند و فرزندشان نیز از آنها راضی است. والدینی که با فرزندان اول خود مشکل دارند میتوانند با رعایت نکات زیر به موفقیتهایی در این زمینه دست یابند.
اول از همه والدین باید باورشان را تغییر دهند. آنها باید بدانند هر چقدر باکفایت باشند تجربه کافی ندارند و امکان دارد خطا کنند. اگر با این دید به تربیت فرزندانشان بپردازند همیشه دقت کافی را در رفتارهایشان به خرج میدهند. اما اگر فکر کنند کاری را که میکنند درست است همیشه حق به جانب هستند و هیچگاه صدای فرزندشان را که در حال اعتراض است نمیشنوند.
دوم این که بدانند هیچ اعتراضی از طرف فرزند بیجا نیست و باید آن را ریشهیابی کنند و جای اعتراض را در رفتارشان نگذارند. مثلا اگر فرزندشان معترض است که چرا به او آزادی نمیدهید از او بپرسید که منظورش از آزادی چیست و در چه زمینههایی آزادی میخواهد و بعد با نظارت غیرمستقیمتان بر آزادیهای او بیفزایید. همیشه یادتان باشد زندگی یعنی تجربه و هر کس که دارای تجربیات بیشتری باشد بیشتر زندگی کردن را آموخته است. البته شما باید بدانید هر تجربهای برای چه سن و چه شرایطی است و این که بعضی از تجربیات هزینههای زیادی دارند که به تجربه کردنشان نمیارزند. ولی با تمام اینها نباید فرصت تجربه کردن را از فرزندان خود بگیرید.
همیشه اول دوست فرزند خود باشید بعدا مراقبش، چرا که بچهها بیشترین رفتارها را از دوستان خود میآموزند. پس اگر شما بتوانید یک دوست و یک مشاور خوب برای فرزندتان باشید بیشتر از یک مراقب و محافظ به او کمک کردهاید.
اگر اشتباهی کردید و بعدها متوجه شدید که رفتارتان اشتباه بود از فرزندتان معذرتخواهی کنید. هیچ اشکالی ندارد که والدین از فرزند خود عذرخواهی کنند، بلکه با این کار او را شرمنده کرده و این جسارت را به او میدهند که او نیز از رفتارهای بد خود عذرخواهی کند.
به جای این که اشتباهات فرزندتان را بشمرید و او را تحقیر کنید و حتی اشتباهات خواهر و برادران کوچکتر از خودش را هم تقصیر او بدانید با این استدلال که آنها نیز از تو الگوبرداری میکنند، از کارهای خوب او در میان خواهر و برادرانش تعریف و او را تشویق کنید.
به جای این که فرزندانتان را با هم مقایسه کنید به مقایسه رفتارتان با آنها بپردازید، مثلا اگر پیشرفت یکی از فرزندانتان بیشتر بود دقت کنید ببینید کدامیک از فرزندانتان را بیشتر مورد تشویق قرار میدهید. درخواهید یافت فرزندی پیشرفت بیشتری داشته بیشتر نیز مورد تشویق قرار گرفته و میدان عمل بیشتری داشته.
در کل همیشه در حال آموختن و مطالعه و مشورت با افراد کاردان در زمینه تربیت فرزندان باشید تا بتوانید از راهکارهای جدید بهره ببرید و اشتباهات خود را برطرف کنید. همیشه بدانید یک رفتار بد فرزند شما از برخورد نادرست شما تبدیل به چند رفتار بد خواهد شد و یک رفتار خوب نیز اگر بازخورد مناسبی نبیند از بین خواهد رفت.
یادتان باشد همانقدر که رضایت والدین از فرزند مهم است رضایت فرزندان نیز از والدین آنها مهم است.
- لینک منبع
تاریخ: شنبه , 08 بهمن 1401 (14:35)
- گزارش تخلف مطلب